نیمه شب، چشمهایم از کمخوابی التماس میکرد «بلند شو برو بگیر بکپ. ویرایش این داستان لعنتی رو بزار برای فردا. تهش تو که پخی نمیشی. امروز و فردا هم ندارد قرآن خدا غلط نمیشه». با خودم گفتم پیش از اینکه بروم سرم را روی بالش بگذارم یک سری به چند سایت خبری بیندازم. ببینم اوضاع مملکت دست کیست. اولیش ایسنا بود. شوکه شدم. باورم نشد. رفتم چند سایت دیگر. آخرش هم توییتر. حتی دست به دامن اینستاگرام شدم. همه جا «ظریف استعفاء داد» تو چشم میزد. چشمهایم یادشان رفت که خوابشان میآید. انگار نر و ماده سیلی خورده باشند، خواب از سرشان پرید. پیگیر شدم ببینم چرا این اتفاق افتاده است و جریان چیست؟ چشمم به تصویر دیدار بشار اسد با روحانی افتاد. حاج قاسم سلیمانی را که دیدم دستگیرم شد امشب از کجا آبستن حوادث شده است. خندهام گرفت. تلخی خنده را روی لبهایم ماسید. یک لیوان شیر سر کشیدم اما توفیری نداشت که هیچ، تلخی همراه با شیر در جانم فرو رفت.